قاســــمیون

ارزش من بالاتر از آن است که...

قاســــمیون

ارزش من بالاتر از آن است که...

قاســــمیون

بسم رب المــــــهدی(عج)
سلام!
اگر نوجوون هستی،خیلی خوش اومدی!
اما اگر نیستید،بازم خوش اومدید!
ما نوجوون ها پر از انرژی و قدرتیم!
مغزمون پر از فکرای جورواجوره!
خود من هم همینجوری ام!
چون من هم یکی هستم مثل خود خود شما!
راسیتش عاشق و اردتمند حضرت قاسم(ع) هستم!

تشرف جنگجوی غزوه صفین

يكشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۰، ۰۴:۲۲ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم



یکى از شیعیان خاندان عصمت و طهارت (ع ) مى گوید: روزى نزد پدرم بودم .
مردى را دیدم که با او صحبت مى کرد.
ناگاه در بین سخن گفتن ,خواب بر
او غلبه کرد و عمامه از سرش افتاد.
اثر زخم عمیقى بر سرش ظاهر شد.
از اوسؤال کردم جریان این
جراحت که به ضربات شمشیر مى ماند چیست ؟
گفت : اینها از ضربه شمشیر در جنگ صفین است .

حـاضرین تعجب کرده به او گفتند: جنگ صفین مربوط به قرنها پیش است و یقینا تودر آن زمان
نبوده اى , چطور چنین چیزى امکان دارد؟
گـفـت : بله , همین طور است که مى گویید.
من روزى به طرف مصر سفر مى کردم و دربین راه
مـردى از طـایـفه غره با من همراه شد.
با هم صحبت مى کردیم و در بین صحبت از جنگ صفین ,
یـادى شـد.
آن مرد گفت : اگر من در آن جا حاضر بودم , شمشیر خود رااز خون على و اصحابش
سیراب مى کردم .

من هم گفتم : اگر من حاضر بودم , شمشیر خود را از خون معاویه و یارانش رنگین مى کردم .

آن مرد گفت : على و معاویه و آن یاران که الان نیستند, ولى من و تو که از یاران آنهاییم .
بیا تا حق
خـود را از یـکـدیـگر بگیریم و روح ایشان را از خود راضى نماییم .
این را گفت و شمشیر را از نیام
خارج نمود.
من هم شمشیر خود را از غلاف کشیدم و به یکدیگردرآویختیم .

درگیرى شدیدى واقع گردید.
ناگاه آن مرد ضربه اى بر فرق سرم وارد کرد که افتادم واز هوش
رفتم .
دیگر ندانستم که چه اتفاق افتاد, مگر وقتى که دیدم مردى مرا با ته نیزه خود حرکت مى دهد
و بـیـدار مـى نـمـاید, چون چشم گشودم , سوارى را بر سر بالین خود دیدم که از اسب پیاده شد.

دستى بر جراحت و زخم من کشید, گویا دست اودارویى بود که فورا آن را بهبودى بخشید و جاى
ضربه را خوب کرد.
بعد فرمود: کمى صبر کن تا برگردم .

آن مرد بر اسب خود سوار شد و از نظرم غایب گردید.
طولى نکشید که مراجعت نمودو سر آن مرد
را کـه بـه من ضربه زده بود, بریده و در دست داشت و اسب او و اثاثیه مرا باخود آورد.
فرمود: این
سر, سر دشمن تو است , چون تو ما را یارى کردى , ما هم تو رایارى نمودیم ولینصرن اللّه من ینصره
(یقینا خداى تعالى , کسى که او را یارى کند,یاریش مى نماید.
)
وقتى این قضیه را دیدم مسرور گشته و عرض کردم : اى مولاى من تو کیستى ؟
فـرمـود: مـن م ح م د ابن الحسن , صاحب الزمان هستم .
بعد فرمودند: اگر راجع به این زخم از تو
پرسیدند: بگو آن را در جنگ صفین به سرم زده اند.
این جمله را فرمود و ازنظرم غایب شد.


اللهم عجل لولیک الفرجheart

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۳/۲۳
اللهم عجل لولیک الفرج

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی